کد مطلب:225229 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:443

کلمات و بیانات امام رضا در مسجد مرو در باب علامات و فضل امام
در كافی و عیون أخبار و اغلب كتب احادیث و أخبار از ثقات روات از عبدالعزیز ابن مسلم روایت كرده اند كه گفت: در ایام میمنت فرجام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام در مرو حاضر بودیم و یكی روز جمعه در مسجد جامع مرو فراهم شدیم، و این حال در بدایت قدوم ما به مرو بود، سخن از أمر امامت در میان آمد و از كثرت اختلاف



[ صفحه 367]



مردمان در كار امامت مذكور شد.

پس من به خدمت سید خودم و مولایم رضا صلوات الله علیه درآمدم و آن مطلب را كه مردمان در آن خوض كرده بودند به عرض رسانیدم آن حضرت تبسمی نمود و فرمود:

«یا عبدالعزیز جهل القوم و خدعوا عن أدیانهم ان الله تبارك و تعالی لم یقبض نبیه صلی الله علیه و آله حتی أكمل له الدین و أنزل علیه القرآن فیه تبیان كل شی ء بین فیه الحلال و الحرام و الحدود و الأحكام و جمیع ما یحتاج الیه الناس كملا، فقال عزوجل: ما فرطنا فی الكتاب من شی ء.

و أنزل فی حجة الوداع و هی فی آخر عمره صلی الله علیه و آله: الیوم أكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الاسلام دینا، و أمر الامامة من تمام الدین.

و لم یمض صلی الله علیه و آله حتی بین لامته معالم دینهم و أوضح لهم سبیلهم و تركهم علی قصد سبیل الحق و أقام لهم علیا علیه السلام علما و اماما و ما ترك لهم شیئا یحتاج الیه الامة الا بینه فمن زعم أن الله عزوجل لم یكمل دینه فقد رد كتاب الله و من رد كتاب الله فهو كافر».

ای عبدالعزیز این قوم به جهالت و نادانی رفتند و از ادیان خود كه خودشان از بهر خود اختیار و به سلیقه خود رفتار كرده بودند فریب خوردند آنچه خود خواستند پیشنهاد ساخته و از حق روی بپرداختند، و خداوند تعالی پیغمبر گرامی خود را قبض نفرمود مگر اینكه دین را، یعنی احكام و شرایع و تكالیف دین مبین اسلام را برای او تمام كرد، و قرآن را كه حاوی تفصیل هر چیزی است و در آن روشن و مبین شده است همه اشیاء از حلال و حرام و حدود و أحكام و تمامت آنچه تمام مردمان به آن حاجتمند هستند بر آن حضرت نازل ساخت.

چه خدای تعالی: می فرماید: «ما فرطنا فی الكتاب من شی ء» فرو نگذاشتیم در قرآن چیزی را از حلال و حرام و قصص و امثال و مواعظ و اخبار، و نازل فرمود خدای متعال در حجةالوداع و این سال آخر عمر رسول خدای صلی الله علیه و آله بود این آیه



[ صفحه 368]



شریفه را: امروز كه علی را نصب كردم كامل گردانیدم از بهر شما دین شما را و تمام كردم برای شما نعمت خودم را و اختیار كردم برای شما دین اسلام را دینی و پاكیزه تر از همه ادیان همین دین است تا قیامت، و امر امامت از تمامیت دین است.

و رسول خدا صلی الله علیه و آله از این سراچه فنا به سرای بقا رحلت نفرمود مگر اینكه بیان فرمود طریقهای دانستن و فهمیدن این دین را و روش گردانید راههای دین و امت را به قصد و آهنگ راه حق و راستی بگذاشت و علی بن أبی طالب را نصب فرموده علم و امام قرار داد، و هیچ چیز را كه امت به آن نیازمند باشند فروگذار نفرمود مگر اینكه بیان فرمود و روشن گردانید.

پس هر كسی گمان نماید كه خداوند تعالی دین خود را ناقص گذاشته و كامل نگردانیده است، قرآن خداوند را رد نموده است، یعنی در قرآن تصریح به اتمام و اكمال شده است و هر كس قرآن را رد نماید كافر است.

«هل تعرفون قدر الامامة و محلها من الامة فیجوز فیها أختیارهم ان الامامة أجل قدرا و أعظم شأنا و أعلی مكانا و أمنع جانبا و أبعد غورا من أن یبلغها الناس بعقولهم أو ینالوها بآرائهم أو یقیموا اماما باختیارهم».

آیا به شأن و قدر امامت و محل رفیع آن از برای امت شناسا و دانا هستید تا برای امت اختیار امام و امت می نمائید؟! بدرستی كه منصب و رتبت امامت و قدر و اندازه آن و شأن و مكان و جانب و غور آن از آن جلیل تر و برتر و منیع تر و دورتر از آن است كه مردمان به دستیاری عقول خودشان به آن بالغ یا به آراء خودشان به آن نایل یا به اختیار خودشان امامی را قائم و بر پای دارند.

همانا در این كلمات معجز سمات امام رضا علیه السلام و در این تعریف كه تمام خواهد بود و جامع و مانع است چون دقت شود كمال اقتدار و نهایت اعتبار و اطمینان خود آن حضرت علیه السلام و بطلان اجماع امت و تخصیص امامت به اختصاص و اختیار خداوند تعالی و تحیر و قصور عقول و افهام و مدركات جهانیان از فهم و درك



[ صفحه 369]



شئونات عالیه و مقامات سامیه ی آن دلالت كند.

و معلوم است چیزی را كه عقول خلق از ادراك شئونات آن عاجز باشد تا چه برسد به حقیقت آن و حكم شناسائی حضرت باری تعالی را دارد چگونه می توانند این مردم و این طبقات خلق به رأی و رویت و میل و سلیقت خود فراهم شوند و گروهی جاهل و بی بصر تعیین خلیفه و امام به آن معنی و شرایطی كه از جانب خدای و رسول منصوب می شود بنماید، چنانكه در طی این كتب مباركه كرارا به آن شرایط و أدله قاطعه اشارت رفته است.

و امام رضا علیه السلام در این موقع كه در شهر مرو با حضور مأمون قهار غدار این بیانات را در اوصاف امام می فرماید و البته گوشزد مأمون می شود از عدم شایستگی و نهایت نابایستگی مأمون و پیشینیان او و امثال او بیان و تصریح و به امامت خودش و اجدادش و امثال خودش از اخلافش تشریح و توضیح می فرماید.

و از اینجا معلوم توان كرد كه اگر آن حضرت جامع این شرایط و منصوب از طرف حق نبود این گونه بیان و تعریف و رد و تقریر نمی فرمود و مأمون و اتباع او كه غالبا از نواصب و مبغضین و مخالفین و منافقین بودند مهر سكوت بر دهان نمی زدند و دلهای ایشان مملو از آتش حسد و كین نمی گشت و در مقام احتجاج و مناظرت و رد أقوال و ابطال برهان و أدله و علامات و اعلام آن حضرت بر می آمدند و خود را مفتضح و بیرون از حق و باطل نمی خوستند.

همین عدم امكان و شعله نیران اندرون هر ساعت بر بغض و حسد او می افزود و از نهادش سر بر می كشید تا به آنجا كه عزیمت بر شهادت آن حضرت و خسارت دنیا و آخرت خود بر بست و ملعون و مطرود ابدی گشت.

چه هر گونه ترتیبی و تمویهی بكار برد و مجالس و مناظراتی كه منعقد ساخت بلكه شكستی بر مقامات آن حضرت ولایت رتبت فرود آورد و عقاید مردمان را از حضرتش بگرداند و به تدلیس و تلبیس به خود منصرف سازد هیچ سودمند نگشت بلكه بر عقاید مردمان و تشعشع انوار جلالت و عظمت و شرافت و امامت و ولایت آن حضرت



[ صفحه 370]



و خمود نیران سلطنت و حكومت خود بیفزود و جز قوت حال آن حضرت و ضعف حال خودش حاصلی نبخشود.



چراغ ایزدی را چون كنی پف

از آن پف بر سبیلت افكند تف



چو خواهی نور حق را تار و تاریك

بگردی رانده ی درگاه باریك [1] .



هر آن كس را كه باری خصم گردد

نصیبش جز عذاب حق نگردد



تو با این چشم و دید بی نوائی

چرا دشمن به نور كبریائی



اگر تانی [2] نظر بر شمس انداخت

به نور حق توانی دیده پرداخت



چو دید نور خور باشد محالت

ز دید نور حق بس انفعالت



چو نادان و جهول از امر أمسی

چگونه طالب اخبار شمسی



چو از خود بی خبر هستی به عالم

بحق بگذار أمر الله أعلم



بالجمله امام رضا علیه السلام در تعریف امام فرمود: «ان الامامة خص الله بها ابراهیم الخلیل بعد النبوة و الخلة مرتبة تالیة و فضیلة شرفه بها و أشاد بها ذكره فقال عزوجل: انی جاعلك للناس اماما، فقال الخلیل علیه السلام سرورا بها: و من ذریتی، قال الله تبارك و تعالی:، لا ینال عهدی الظالمین، فابطلت هذه الایة امامة كل ظالم الی یوم القیامة و صارت فی الصفوة.

ثم أكرمه الله تعالی بأن جعلها فی ذریته أهل الصفوة و الطهارة فقال عزوجل: و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحین و جعلنا هم أئمة یهدون بأمرنا و أوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزكوة و كانوا لنا عابدین.

فلم یزل فی ذریته یرثها بعض عن بعض قرنا فقرنا حتی ورثها النبی صلی الله علیه و آله فقال الله عزوجل: ان أولی الناس به ابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و الذین آمنوا والله ولی المؤمنین فكانت له خاصة فقلدها علیا علیه السلام بأمر الله عزوجل علی رسم ما فرض الله عزوجل.



[ صفحه 371]



فصارت فی ذریته الأصفیاء الذین آتاهم الله العلم و الایمان بقوله عزوجل فقال الذین اوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فی كتاب الله الی یوم البعث فهی فی ولد علی خاصة الی یوم القیامة اذ لا نبی بعد محمد صلی الله علیه و آله، فمن أین یختار هؤلاء الجهال».

بدرستی كه خداوند تعالی مقام منیع امامت را اختصاص داد به ابراهیم علیه السلام بعد از آنكه آن حضرت را دارای رتبت نبوت و خلت فرمود، پس امامت مرتبه ی فخیمه سوم آن حضرت گردید، و امامت را آن درجه رفعت و عظمت بود كه ابراهیم خلیل الرحمن با مرتبه نبوت و خلت به سبب آن مزید شرف یافت وصیت جلالت مرتبه و علو رتبت آن حضرت در اركان عالم پیچید، و خداوند تعالی در قرآن خود فرمود: ای ابراهیم من تو را برای مردم امام و پیشوا قرار دادم كه همه صالحان بعد از تو به تو اقتدا نمایند.

ابراهیم علیه السلام شادان شد و از كمال فرح و سرور عرض كرد: و بعضی از فرزندان و نبیرگان مرا امام گردان، یزدان تعالی در جواب فرمود: نرسد عهد من كه امامت باشد بر ستمكاران، یعنی عاصیان و فاسقان ذریه تو را مقام امامت ندهم بلكه به صلحا و اتقیای ایشان كرامت فرمایم.

پس خداوند تعالی به نزول این آیه ی وافی دلالت باطل فرمود امامت هر ظالم و ستمكاری را تا روز قیامت، و امام را از زمره برگزیدگان خود مقرر فرمود و از آن پس خداوند جلیل پیغمبر خود خلیل را تكریم داد به اینكه امامت را در ذریه او قرار داد كه أهل عصمت و طهارت باشند و فرمود: و بخشیدیم به ابراهیم از ساره كه دختر عم وی بود پسری اسحاق نام و نبیره ی كه یعقوب نام دارد در حالتی كه محض عطیه از جانب ما بودند بدون جزا و استحقاق.

و هر یك از این پیغمبران را كه ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب باشند نیكان و شایستگان گردانیدیم، یعنی ایشان را به صلاحیت و نیكوكاری موفق ساختیم و به لطف و عنایت خود ایشان را هدایت فرمودیم تا در مراتب صلاح به درجه ی كمال رسیدند و گردانیدیم ایشان را امامان و پیشوایان كه بندگان ما در افعال و اقوال به ایشان



[ صفحه 372]



اقتدا نمایند و به فرمان واجب الاذعان ما مردم را به راه حق دعوت كنند و وحی نمودیم به ایشان كه مردم را بر اعمال صالحه و به پای داشتن نماز و به گذاشتن زكات ترغیب نمایند و ایشان ما را از روی اخلاص پرستیدن نمودند.

و خداوند تعالی امامت را پیوسته در ذریه ابراهیم علیه السلام از بعضی به بعضی دیگر به ارث می داد و از قرنی به قرنی دیگر از این ذریه طیبه نمی گرفت تا گاهی كه حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و ارث او گشت.

پس خداوند تعالی فرمود: بدرستی كه سزاوارترین مردمان به دین ابراهیم و وراثت امامت او كسانی هستند كه متابعت او را كردند، یعنی پیغمبران بعد از ابراهیم علیهم السلام و این پیغمبر گرامی صلی الله علیه و آله می باشد و آنان كه به دین پیغمبر ایمان آورده باشند كه مراد أئمه سداد صلوات الله علیهم هستند، و خداوند تعالی دوست مؤمنان و سازنده ی كار ایشان و یاور دهنده ی ایشان و پاداش دهنده ی بر ایمان ایشان است:

پس امامت به این پیغمبر بزرگوار اختصاص گرفت و خداوند تعالی بر این حضرت واجب گردانید كه این امامت را بعد از وفات خودش به علی بن أبی طالب علیه السلام گذارد.

پس این فضیلت و مزید شرف در ذریه اصفیاء آن حضرت كه معدن علم و ایمان هستند استقرار گرفت بنابر امر و حكم پروردگار كه می فرماید:

گفتند دارایان علم و ایمان كه مراد در این آیه شریفه هستند در رد سوگندی كه كفار خوردند كه درنگ ما در دنیا بیش از یك ساعت نبوده: چرا دروغ می گوئید؟ در كتاب خدا، یعنی قرآن و یا لوح محفوظ ثبت شده است درنگ شما در دنیا در قبر تا روز برانگیزش كه روز قیامت باشد پس این است روز قیامت كه شما انكار آن را می نمودید.

پس این فضیلت امامت در أولاد علی علیه السلام است تا روز قامت، زیرا كه بعد از محمد صلی الله علیه و آله پیغمبری نیاید، یعنی پیغمبری دیگر و دین دیگر نیاید كه تغییر احكام و ولایت و امامت داده شود بلكه دین این پیغمبر تا دامنه قیامت باقی و دارای منصب امامت كه حافظ این دین و احكام قرآن مبین است أئمه طاهرین علیهم السلام باشند.



[ صفحه 373]



راقم حروف گوید: مقام امامت را از اینجا توان دانست كه مقدم بر نبوت و خلت حضرت خلیل الرحمن است، چه هر مرتبه كه به كسی دهند و سرافرازی و افتخار و اعتبار و ترقی و تكمیل او را خواهند البته فوق مرتبه سابق اوست بلكه اگر ابراهیم علیه السلام را روح نبوت و نور خلت حاصل نمی گشت به رتبت امامت داخل نمی شد، و این مقام را از آن ادراك فرمود كه نسبت ابوت به ختم نبوت داشت.

و نیز به واسطه این شرف و این اطمینان كه پیغمبر آخرالزمان را مخزن بود آن تمنارا و آن جواب و اجابت را دریافت و شأن و مقام این مقام والامقام را بدانست كه آرزومند گشت كه از شیعیان علی علیه السلام باشد.

أما باید دانست كه این شأن و مقامی كه در این امامت خاصه است نه آن است كه در مطلق امامت و أئمه باشد، این مقامی است كه جز خدا و دارایان آن مقام مقدارش را ندانند از این است كه امام رضا علیه السلام بعد از این بیان فرمود: این مردم نادان و گروه جهال از كجا اختیار امامی برای خود توانند نمود، یعنی این امر به مشیت الهی و خواست خدائی تعلق دارد و مخلوق را در آن راه تصرف و تقریر و اختیاری نیست.

«ان الامامة هی منزلة الأنبیاء و ارث الأوصیاء، ان الامامة خلافة الله عزوجل و خلافة الرسول و مقام أمیرالمؤمنین و میراث الحسن و الحسین علیهم السلام، ان الامامة زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عز المؤمنین.

ان الامامة اس الاسلام النامی و فرعه السامی بالامام تمام الصلاة و الزكاة و الصیام و الحج و الجهاد و توفیر الفیی ء و الصدقات و امضاء الحدود و الأحكام و منع الثغور و الأطراف، الامام یحل حلال الله و یحرم حرام الله و یقیم حدود الله و یذب عن دین الله و یدعو الی سبیل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة و الحجة البالغة.

الامام كالشمس الطالعة للعالم و هی بالافق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار الامام البدر المنیر و السراج الزاهر و النور الساطع و النجم الهادی فی غیاهب الدجا و احواز البلدان القفار و لجج البحار، الامام الماء علی الظماء و الدال علی



[ صفحه 374]



الهدی و المنجی من الردی.

و الامام النار علی الیفاع الحار لمن اصطلی به و الدلیل علی المهالك من فارقه فهالك، الامام السحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشمس المضیئة و الأرض البسیطة و العین الغریزة و الروضة.

الامام الأمین الرفیق و الوالد الرقیق و الأخ الشفیق و مفزع العباد فی الداهیة الامام أمین الله فی أرضه و حجته علی عباده و خلیفته فی بلاده الداعی الی الله و الذاب عن حرم الله.

الامام المطهر من الذنوب المبرا من العیوب مخصوص بالعلم مرسوم بالحلم نظام الدین و عز المسلمین و غلیظ المنافقین و بوار الكافرین، الامام واحد دهره لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر مخصوص بالفضل كله من غیر طلب منه له و لا اكتساب بل اختصاص من المفضل الوهاب.

فمن ذا الذی یبلغ معرفة الامام و یمكنه اختیاره، هیهات هیهات ضلت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و حسرت العیون و تصاغرت العظماء و تحیرت الحكماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الالباء و كلت الشعراء و عجزت الادباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیلة من فضائله فأقرت بالعجز و التقصیر.

و كیف یوصف له أو ینعت بكنهه أو یفهم شی ء من أمره أو یوجد من یقوم مقامه و یغنی غناه لا كیف و أنی و هو بحیث النجم من أیدی المتناولین و وصف الواصفین فأین الاختیار من هذا و أین العقول عن هذا؟ و أین یوجد مثل هذا؟

اتظنون أن ذلك یوجد فی غیر آل الرسول صلی الله علیه و آله كذبتهم والله أنفسهم و منتهم الباطل فارتقوا مرتقا صعبا دحضا تزل منه الی الحضیض أقدامهم راموا اقامة الامام بعقول حائرة بایرة ناقصة و آراء مضلة فلم یزدادوا منه الا بعدا قاتلهم الله انی یؤفكون.

لقد راموا صعبا و قالوا افكا و ضلوا ضلالا بعیدا و وقعوا فی الحیرة اذ تركوا الامام عن بصیرة و زین لهم الشیطان أعمالهم فصدهم عن السبیل و ما كانوا مستبصرین



[ صفحه 375]



و رغبوا عن اختیار الله و اختیار رسوله الی اختیارهم و القرآن ینادیهم و ربك یخلق ما یشاء و یختار ما كان لهم الخیرة سبحان الله و تعالی عما یشركون.

و قال عزوجل: و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله أمرا أن یكون لهم الخیرة من أمرهم، و قال عزوجل: ما لكم كیف تحكمون أم لكم كتاب فیه تدرسون ان لكم لما تخیرون أم لكم ایمان علینا بالغة الی یوم القیامة ان لكم لما تحكمون سلهم أیهم بذلك زعیم أم لهم شركاء فلیأتوا بشركائهم ان كانوا صادقین.

و قال عزوجل: أفلا یتدبرون القرآن أم علی قلوب أقفالهم أم طبع الله علی قلوبهم فهم لا یفقهون أم قالوا سمعنا و هم لا یسمعون ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذین لا یعقلون ولو علم الله فیهم خیرا لأسمعهم و لو أسمعهم لتولوا و هم معرضون و قالوا سمعنا و عصینا بل هو فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذو الفضل العظیم».

همانا امامت منزلت انبیاء و ارث اوصیاء است، امامت خلافت پروردگار عالمیان و خلافت رسول أمین و مقام أمیرالمؤمنین و میراث حسن و حسین علیهم السلام است. امامت مهار دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عز مؤمنین است، امامت اس اسلام و بیخ درخت مسلمانی و شاخه ی آزاده آن درخت سعادت آیت است به سبب میمنت و بركت و امامت است به جای آوردن نماز و زكاة و حج و جهاد و وفور غنیمت و صدقات و ممضی شدن حدود و احكام و سد ثقور و اطراف اسلام.

امامت است كه حلال خدای را حلال و حرام خدای را حرام و حدود خداوند را اقامه می كند و قرق می كند و دور می گرداند مخالفان و آنچه شایسته نیست از دین خدا، و دعوت می كند جهانیان را به راه ایزد قهار از روی حكمت و نیروی موعظت و حجت بالغه.

امام مانند خورشید نورانی است كه جهان را فروزان سازد لكن در افق باشد و دستها و چشمها به آن نرسد، امام مانند ماه شب چهارده و بدر تام تمام كاینات را نور و فروغ دهنده و چراغ روشنائی بخشنده است نورش جانب بالا گیرد و پیوسته روی به فراز آورد و ستاره ی رخشنده است كه در تاریكی شب به آن راه را پیدا نمایند و شهر بسیار



[ صفحه 376]



وسیع و دریای بسیار بزرگ عمیق است.

امام مانند آب شیرین و گوارا است برای تشنه كامان و راه نماینده است از روی راستی و درستی و نجات بخش از مهالك است، امام مانند فروز آتش و روشنائی آن است برفراز بلندی كه همه كس او را به بیند و گرم كننده است كسی را كه در طلب گرمی باشد و راهنماینده و هادی و شناساننده راههائی است كه هلاكت شخص در آن است تا مردمان از آن پرهیز و دوری كنند و كسی كه از امام مفارقت كند به هلاكت رسد.

امام مانند ابر بارنده و باران پرمنفعت پی در پی و آفتاب روشنائی دهنده و زمین مسطح و همواری است كه هر كسی در آن قرار گرفتن تواند، و امام چشمه پرآب و محل جریان آب و بوستان سبز و خرم است.

امام أمین خداوند است در زمین او و حجت خداوند است بر بندگان خدا در زمین خدا و خلیفه خداوند است در بلاد و شهرهای خدا و خواننده به سوی خداوند است، یعنی به سوی اوامر و احكام خدا و قرق كننده ی حرم خداوند است، یعنی از آنچه نشاید و در حوزه ی دین نباید منع می فرماید و صفحه دین خدای را از آلایش محرمات نگاهبانی كند.

امام از ذنوب و معاصی پاك است و از عیوب مبرا است، امام مخصوص است به علم و موسوم است به حلم ناظم دین است و عزت مسلمین است و مایه ی غیظ و غضب منافقین و هلاك نماینده ی كافرین است.

امام یگانه ی دهر خود است هیچ كس نتواند در موقع سخنوری و مناظرت بر وی چیره گردد و او را مجاب گرداند و هیچ عالمی را آن قدرت و توانائی نیست كه با وی مساوی باشد، و بدل و نظیر از برای امام نیست و همانند و مثلی از بهر او نتواند بود بدون طلب و اكتساب صاحب فضل است بلكه این عطیه باشد از خداوند وهاب كه امام را به این موهبت اختصاص داده است.

پس كیست آن كسی كه او را مقام و استعداد باشد كه بشناسائی امام و مراتب او



[ صفحه 377]



بالغ تواند شد و برای او ممكن شود كه به میل و علم خود اختیار امام نماید.

هیهات هیهات عقلها در این بادیه ی بی مبتدا و منتها گمراه و دانشمندیها و علمها در این عرصه بی آغاز و انجام سرگشته و پریشان، هوشمندان در این ورطه مدهوش و چشمها در حسرت دیدار دچار و بزرگان دانایان و كهن مردم جهان دیده همه كوچك و خاموش، حكمای عظام در این تفكر متحیر و حكمای عوارف ارتسام در طی این جاده بی پایان قاصر خطبای فصاحت بنیان در بیان این معنی محصور صاحب عقول و افهام از ادراك این مقاصد جاهل و السنه شعراء از توصیف یكی از هزارانش الكن و كلیل و ادبای روزگار از دریافت معالیش بی چاره و ذلیل و زبان بلغاء از تعریف شأنی از شئوناتش كند و علیل و از شناس فضیلتی از فضائلش نحیف و نحیل و همه مقر بعجز و تقصیر هستند.

چگونه می توان توصیف امام را نمود و به كنه او و شناس اوصاف او پی برد یا فهم كرد چیزی از امر امام را یا دریافته و موجود شود كسی كه بتواند قایم مقام امام گردد و همان بی نیازی و توانگری و معنویت امام را دارا باشد.

و چگونه شناسائی امام بهره عقول و افهام آید هرگز این امر حاصل نشود و چگونه و كجا تواند حاصل گشت و حال آنكه امام انام و پیشوای جهان مانند ستاره ی درخشنده است كه از دست یافتن دست افكنان دو و از وصف واصفین و نعت ناعتین مهجور است.

پس با این حال چگونه مردمان را می رسد كه اختیار امام نمایند و پیك عقول را به آنچه معقول و مفهوم این عقول و افهام این خلق جهول نیست چه راه است و چنین وجودی را با چنین شئونات و مراتب ایزدی و ارواح مكرمه الهیه و نفوس مقدسه رحمانیه چگونه توان دریافت.

آیا در مرتع خیال و مزرع پندار و پهنه گمان ناهموار خود چنان تصور می نماید كه چنین شخص و امام والامقامی را جز در آل امامت اتصال رسول خداوند متعال می توان نقش بند لوحه خیال و نوربخش گوهر عقل فعال گردانید



[ صفحه 378]



همانا نفوس أماره غداره ایشان را به دروغ و كذب درافكنده و راه باطل و اقاویل ناخجسته و اباطیل ناستوده را به ایشان نمایان ساخته است.

از این روی بی مایه و پله و پایه به مقامی صعب و محلی دشوار بر شدن گرفته و به یك موقع بلندی و دشواری و سختی ارتقا جستند كه از آن بلندن جای به مغاكی پست و بست گاهی سخت لغزش یافتند و به دستیاری عقول ناقصه حیران هالكه و آراء مضله گمراه تماینده اندیشه نصب امام نمودند لاجرام از ادراك این مقصد عالی و مقام منیع و محل رفیع جز دوری و بعد و مهجوری و حرمان نیفزودند.

خداوند بكشاد ایشان را كه به كجا روی دارند و از مقصود خودشان تا به چه اندازه دور افتادند همانا آهنگ محلی صعب و ناهموار و امری مشكل و كاری دشوار كردند و به كذب سخن راندند و به گمراهی عظیم و روشن دچار گشتند و در پهنه حیرت و بیداد سرگشتگی و ضلالت درافتادند گاهی كه از روی علم و بصیرت امام را دست بداشتند و به دیگران بپرداختند.

شیطان اعمال و افعال ایشان را در انظار ایشان مزین و جلوه گر گردانید و ایشان را از اتباع راه راست باز داشت و در آن حال كه در طلب بصیرت نبودند و از آن كس كه خدای و رسولش اختیار كرده به آنچه خود برگزیده بودند روی برتافتند و اختیار خود را بر اختیار خدا و رسول خدا ترجیح و مختار خود را بر مختار ایشان تفضیل دادند.

با اینكه قرآن یزدانی با بانگ رفیع ایشان را ندا می كند و می گوید: پروردگار تو آنچه را می خواهد بر وجه حكمت و مصلحت می آفریند و اختیار می فرماید برای هدایت بندگان هر كسی را می خواهد و برای دیگران هیچ اختیار كردنی نبوده و نیست و نخواهد بود.

یعنی دیگران را نرسد كسی را برگزیده و مختار نمایند، چه زمام اختیار در قبضه قاد مختار است هر كسی را كه مصلحت و حكمت اقتضا نماید اختیار می فرماید و هر كسی مصلحت نباشد مختار نمی گرداند، خداوند تعالی منزه و مبرا



[ صفحه 379]



و برتر از آن است كه دیگری بالای اختیار او اختیاری نماید و او را شریكی و منازعی در مخلوق باشد.

و همچنین خداوند عزوجل می فرماید: نمی رسد و نمی سزد برای هیچ مرد و زن مؤمن و مؤمنه كه چون خدا و رسول خدا حكم به امری فرماید كه ایشان برای امر خودشان اختیار امری را نمایند بلكه واجب است بر ایشان كه اختیار كار خود را تابع اختیار خدا و رسول خدا قرار دهند.

و نیز خداوند تعالی می فرماید: چیست شما را ای كافران چگونه حكم می كنید به اینكه موحدین با غیر ایشان در مرتبت و مزیت فضل مساوی هستند! و پندار می كنید كه امر جزا و پاداش نیك و بد به شما تفویض شده است تا هر چه را خواهید چنان كنید.

آیا شما را كتابی از آسمان رسیده است كه در آن قراءت می كنید تا هر چه را خواهید از آن كتاب اختیار نمائید و چنان كنید كه می خواهید یا اینكه شما را با ما عهد و پیمان مؤكد به سوگند و ایمانی است تا به آنچه تمنا كنید تا روز قیامت دریابید و به هر چه مایل باشید حكم برانید، بپرس ای محمد از ایشان كدام یك از شما به این حكم متكفل و ضامن است كه در آخرت از عهده بیرون آید؟! آیا مر ایشان را می باشد كسانی كه با ایشان در این قول شریك باشند پس بایستی شركاء خود را بیاورند تا با این مشركان موافقت نمایند اگر در دعوی خود راست گوی هستند.

و در چند سوره ی دیگر خداوند تعالی می فرماید: از چه روی تفكر نمی كنید در قرآن و مواعظ آن و به سمع قبول اصغا نمی نمائید و به دیده اعتبار نمی نگرید تا به طریق اهتدا معرفت یابید و از بادیه ضلالت رهائی جوئید نه آن است كه ایشان در احكام قرآن تدبر نمایند بلكه بر قلوب ایشان أقفال اغفال است كه به سبب آن به مواعظ و اندرز نمی رسند، یعنی زنگار معاصی و غبار مآثم قلوب ایشان را فرو گرفته و تاریك ساخته و سخت گردانیده است چندان كه مایل به مواعظ و راغب به نصایح نیستند.

یا خدای تعالی مهر نهاده است بر دلهای ایشان و ایشان از عواقب امور خود



[ صفحه 380]



آگاه نیستند، یا اینكه گفتند: ما استماع قرآن را نمودیم و حال اینكه ایشان نمی شنوند شنیدنی كه از آن سودمند شوند پس گویا نمی شنوند بدرستی كه بدترین جنبندگان روی زمین كسانی هستند در حضرت خدای كه از شنیدن حق گنگ و از گفتن حق كر باشند و در نیابند حق را، یعنی خویشتن را به دریافتن حق باز نمی دارند.

و اگر خدای تعالی در وجود ایشان سودی بدانستی كه از شنیدن آیات قرآنی سودمند می شوند هر آینه بشنوانیدی ایشان را، یعنی از روی لطف و كرم موفق فرمودی ایشان را تا بشنواند ایشان را بر وجه اختیار و اگر بشنوانیدی آنان را بر سبیل لطف هر آینه برگشتندی از آن در حالتی كه ایشان اعراض كنندگان از قبول حق بودند و همی گفتند: ما شنیدیم لكن خدای را فرمان پذیر نشدیم و قبول نكردیم بلكه شنوانیدن حرف حق و مبعوث گردانیدن پیغمبر را و افزونی دادن بر جمله خلقان از فضل و كرم یزدان منان است و ایزد سبحان صاحب فضل بزرگ است كه نعمتهای دنیائی و اخرائی در حضرت كبریایش محقر و در برابر آن نعمت مختصر نماید.

«فكیف لهم باختیار الامام و الامام عالم لا یجهل راع لا ینكل معدن القدس و الطهارة و النسك و الزهادة و العلم و العبادة مخصوص بدعوة الرسول و هو نسل المطهرة البتول لا مغمز فیه فی نسب و لا یدانیه ذو حسب فی البیت من قریش و الذروة من هاشم و العترة من آل الرسول و الرضا من الله.

شرف الأشراف و الفرع من عبد مناف نامی العلم كامل الحلم مضطلع بالامامة عالم بالسیاسة مفروض الطاعة قائم بأمرالله ناصح لعباد الله حافظ لدین الله.

ان الأنبیاء و الأئمة یوفقهم الله و یؤتیهم من مخزن علمه و حكمه مالا یؤتیه غیرهم فیكون علمهم فوق علم أهل زمانهم فی قوله جل و تعالی: أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أم من لا یهدی الا أن یهدی فما لكم كیف تحكمون، و قوله عزوجل: و من یؤت الحكمة فقد اوتی خیرا، و قوله عزوجل فی طالوت: ان الله اصطفاه علیكم و زاده بسطة فی العلم و الجسم والله یؤتی ملكه من یشاء والله واسع علیم.



[ صفحه 381]



و قال عزوجل لنبیه صلی الله علیه و آله: و كان فضل الله علیك عظیما، و قال عزوجل فی الأئمة من أهل بیته و عترته و ذریته: أم یحسدون الناس علی ما آتیهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الكتاب و الحكمة و آتیناهم ملكا عظیما فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفی بجهنم سعیرا.

و ان العبد اذا اختاره الله عزوجل لامور عباده شرح الله صدره لذلك و أودع قلبه ینابیع الحكمة و ألهمه العلم الهاما فلم یعی بعده بجواب و لا تحیر فیه عن الصواب و هو معصوم مؤید موفق مسدد قد أمن الخطایا و الزلل و العثار.

یخصه الله بذلك لیكون حجة علی عباده و شاهده علی خلقه و ذلك فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذوالفضل العظیم، فهل یقدرون علی مثل هذا فیختاروه أو یكون مختارهم بهذه الصفة فیقدموه.

تعدوا و بیت الله الحق و نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم كأنهم لا یعلمون و فی كتاب الله الهدی و الشفاء فنبذوه و اتبعوا أهوائهم فذمهم الله و مقتهم و اتعسهم فقال عزوجل و من أضل ممن اتبع هواه بغیر هدی من الله ان الله لا یهدی القوم الظالمین.

و قال عزوجل: فتعسا لهم و اضل أعمالهم، و قال عزوجل: كبر مقتا عندالله و عند الذین آمنوا كذلك یطبع الله علی كل قلب متكبر جبار، و صلی الله علی محمد و آل محمد و سلم تسلیما كثیرا».

پس با این آیات قرآنی و دلالات آسمانی و علامات یزدانی كه در تشخیص امام وارد شده است چگونه دیگر كسان و ناكسان خسان را می رسد كه از بهر خلق جهان و عباد و بلاد یزدان اختیار امام نمایند و به سلق غیر مستقیمه و آراء سخیفه تعیین پیشوا و مقتدا و فرمانفرمای عرصه ی ماسوی را بنمایند و حال اینكه امام عالمی است كه جهل را در پیشگاهش راه نباشد، و راعی و نگاهبانی است كه ضعف و سستی را در حضرتش ارتباطی نیست، امام معدن قدس و طهارت و اعمال نیكو و زهد و علم و عبادت است.

شرط امامیت امام این است كه رسول خدا او را به امامت دعوت كرده باشد



[ صفحه 382]



امام از نسل مطهر و گوهر منور بتول عذرا فاطمه ی زهرا است، از شروط امامت این است كه عیب و نقصی در نسب او راه نكند و هیچ صاحب حسبی منیع او را پست و وضیع نتواند شمارد، و در خاندان قریش و دودمان بلند اركان هاشم با او هم ترازو نگردد، و از عترت آل رسول و مرضی خداوند جلیل و شرف اشراف و شاخه ی ارجمند عبد مناف باشد، یعنی از ذریه ی وی باشد.

امام دارای علم نامی و حلم كامل و در امور امامت از همه خلقان قوی تر و به سیاست دانا و مفروض الطاعة و قائم بأمر خدا و ناصح بندگان خدا و نگاهبان آئین خدا باشد، همانا أنبیای عظام و پیشوایان فخام را خداوند تعالی به نعمت توفیق متنعم و از مخزون علم و حكم خود بهره یاب می فرماید بدان معیار و مقدار كه هیچ آفریده را به جز ایشان آن بهره عطا نمی شود.

از این روی علم أنبیاء و أئمه هدی علیهم السلام فوق علم أهل زمان ایشان است در این قول خدای تعالی كه می فرماید: آیا آن كس كه راهنمائی كند به حق به دستیاری اسباب توفیق و الطاف، شایسته تر است كه متابعت او را نمایند یا آن كس كه راه نمائی نجوید و راه خود را نشناسد و به حق هدایت نشود مگر اینكه او را راهنمائی كنند پس چیست و چه بود شما را و چگونه حكم می كنید كه هر دو آن یكسان هستند؟

و نیز حق تعالی می فرماید: هر كس را كه حكمت به او عطا شد خیری بسیار بدو عنایت شده است، و ایزد متعال در حق طالوت می فرماید: بدرستی كه خداوند برگزید طالوت را بر شما و افزونی داد از حیثیت بسطت و وسعت در علم و بزرگی هیكل، زیرا كه طالوت مردی بود كه در انظار نمایندگی و جمالی دلارا داشت و به یك سر و گردن از مردمان عصر خود بلندتر بود، پادشاهی او راست، و خدای كه مالك الملك است می بخشد ملك خود را به هر كس كه می خواهد و صلاحیت او را در ملك داری می داند و وسعت دهنده و به استحقاق هر كسی كه او را برگزیده می فرماید دانا است.

و یزدان تعالی با پیغمبر خود محمد مصطفی صلی الله علیه و آله می فرماید: ای پیغمبر گرامی



[ صفحه 383]



فضل خدا بر تو عظیم و بزرگ بوده و هست كه علوم غیر متناهیه را به تو تعلیم و تخصیص داده و تو را بر تمامت أنبیاء علیهم السلام فزونی رتبت و منزلت بخشیده و خلقت تمامت مخلوقات بالا و پست و هر چه بوده و هست به واسطه وجود همایون تو است چنانكه فرموده است: «لولاك لما خلقت الأفلاك».

و خدای تبارك و تعالی در حق أئمه علیهم السلام كه از أهل بیت و عترت و ذریت آن حضرت صلی الله علیه و آله هستند می فرماید: این جماعت كفار حسد می ورزند بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله در آنچه خدای به ایشان عطا فرموده است كه عبارت از نبوت و امامت و ولایت است كه خداوند از روی فضل و كرم خود به ایشان عطا فرموده است.

همانا ما عطا كردیم به اولاد ابراهیم كه مرا محمد و ذریه ی او است قرآن و حكمت را كه مقصود نبوت است كه به پیغمبر عطا شده است و دادیم ایشان را ملك عظیم، یعنی امامت را كه به اولاد امجاد او عنایت فرمودیم، پس برخی از مردم كسانی هستند كه به گفتار و كردار ما تصدیق كردند و ایمان آوردند و بعضی از ایشان كسانی هستند كه اعراض نمایند و تصدیق نكنند و برای این چنین كسان آتش دوزخ افروخته و آماده است.

همانا خداوند چون بنده را برای امور بندگان خود و نظام و قوام كار ایشان برگزیند برای انجام و اتمام این كار شرح صدر به او عطا می كند و چشمه های حكمت در قلبش به ودیعت می گذارد و الهام می گرداند بدو علم را الهام كردنی و از آن پس كه دارای این ودایع جلیله گردید از هیچ گونه جوابی عاجز نمی شود و در طریق صواب متحیر نمی گردد.

و امام از معاصی و خطاها و لغزشها معصوم و محفوظ و به افعال و اعمال و اطوار و اخلاق حسنه مؤید و در طریق سداد و سبیل رشاد مسدد است، و خداوند تعالی امام را از هر گونه خطا و لغزش و افتادنی بر روی، یعنی گمراه شدنی ایمن گردانیده است تا بر بندگان یزدان حجت و بر آفریدگان حضرت سبحان شاهد باشند و این فضل خدائی است كه عطا فرماید به هر كسی كه خواهد و خداوند تعالی صاحب



[ صفحه 384]



فضل عظیم است.

آیا این مردم قدرت دارند كه چنین كسی را با چنین اوصاف پدید آرند آنگاه او را برای امامت اختیار نمایند؟ یا اینكه آن كسی را كه اختیار می نماید دارای این صفات هست تا او را مقدم بدارند و پیشوای خود سازند؟

سوگند به خانه پروردگار این جمات از حق بیرون تاختند و كتاب خدای را از پس پشت افكندند، یعنی از كتاب خدای روی برگاشتند گویا نمی دانند این كتاب خداوند تعالی است و حال اینكه نجات و هدایت و شفا در این كتاب مستطاب است.

پس كتاب یزدانی را دور افكندند و به متابعت نفس خود پرداختند و مذموم و مبغوض خدای آمدند و به این سبب دچار هلاكت شدند، و كیست گمراه تر از آن كس كه متابعت هوای نفس خود را نماید بدون اینكه او را هدایتی از جانب خدای باشد بدرستی كه خداوند تعالی گروه ظالمان را هدایت نفرماید، و خداوند عزوجل می فرماید: پس لغزنده و هلاك شدند هلاك شدنی و گم و نابود شد عملهای ایشان یعنی أصلا أجر و ثوابی بر آن مترتب نگردید.

و خداوند عزوجل می فرماید: آنانكه در دفع آیات الهیه بدون حجت و برهانی مجادلت بورزند بزرگ است جدال ایشان از حیثیت بغض و عداوت در حضرت خدا و نزد كسانی كه ایمان به یزدان آوردند، یعنی در حضرت رسول خدا همچنان كه خدا مهر نهاد بر قلوب این جماعت تا علامت كفر ایشان باشد همچنین مهر می نهد به جهت نشانه كفر بر دل هر شخصی كه از فرمان برداری سر كشیده باشد و گردن كش باشد كه خود را از غیر بالاتر داند.

راقم حروف گوید: هر كسی در این خبر و دقایق و اشارات و حقایق و امارات آن دقت نظر نماید او را معلوم می شود كه برای امامت ناقل این عبارات و علامات كه خود او خود را از جانب خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله امام مفترض الطاعة می داند هیچ علامتی و دلالتی برتر از همین خبر و آیات و علامات مخصوصه به امامت



[ صفحه 385]



نیست، چه از قوه ی بشر و استعداد و بضاعت بشریت خارج است كه بتواند جامع این صفات و مراتب عالیه مذكوره بلكه صد یك و هزار یك آن باشد.

چنان است كه مثلا دو نفر برای مخاصمه حاضر شوند و بگویند: هر كسی مدعی فلان كار دشوار است بایستی كوه بر دوش كشد یا شیر ژیان در آغوش برد یا آب رودخانه نوش كند یا بحر محیط با مشتی حطب در جوش آورد و آن وقت طرف برابر كه قائل بر عجز خود است بگوید: من این كار را نمی توانم أما تو كه می گوئی و مدعی هستی قدم در میدان امتحان بگذار و آنچه را ادعا نمودی بیار.

در این وقت از دو حال بیرون نخواهد بود یا تمام آنچه را كه برشمرده است ظاهر می سازد و این وقت اثبات حق خود و ابطال ادعای طرف برابر را روشن و مبرهن می گرداند، یا اینكه عاجز و درمانده می شود و با طرف برابر در یك حكم و از دعاوی خودشان هر دو طرف ساقط و مردود می شوند.

پس امام رضا علیه السلام كه خود را دارای رتبت امامت و ولایت خاصه به حق و مختار مطلق می دانست و مخالف و مؤلف بر فضایل و مناقب و تفوق آن حضرت بر اعیان جهان تصدیق داشتند و هیچ حاجتمند نبود كه برای امام و شأن امامت این چند علامات و آیات و صفات سامیه افزون از حد بشر مذكور فرماید برشمارد.

معذلك این شروط و صفات و عناوین و آیات را با مخالفی مانند مأمون خلیفه با اقتدار روزگار و اركان دولت او مذكور فرمود كه تمام موجودات علویه و سفلیه از اندازه آن و حمل كمی از بسیارش عاجز و منفعل بودند.

اگر در این حال خود فاقد آن صفات یا اغلب آن بودی زبان مأمون و یاران او گردشها می گرفت و در میدان مناظرات به هر گونه تابشها می فزود و مخالفین و منافقین زمان هم كه پشیزی را از دین حق عزیزتر و دنیا را بر آخرت گرامی تر می شمردند چه صداها و نداها بر می آوردند و برای خرسندی خاطر مأمون سخط قادر بی چون را می خریدند و خلافت را حق مأمون و پدران او مخصوص می ساختند.

لاجرم آن كوه پرشكوه امامت و دریای بی پایاب ولایت وقتی این بیانات را



[ صفحه 386]



فرمود كه به جمله در وجود مباركش موجود و ثابت بود، یعنی بدان مایه و پایه بود كه معاندان آن حضرت نیز از كثرت معجزات و ابهت و اوصاف الهیه آن حضرت جرأت بر انكار و اقدام به آزمایش نداشتند، و اگر مأمون یا دیگران را ممكن بود كه در یكی از آن دعاوی قدم انكار در میدان استكبار گذارند البته برای شفای قلوب قاسیه یاغیه طاغیه خود خودداری نمی كردند.

پس به چه حال و چه اندازه به عجز خود و علم به صدق آن حضرت دچار بودند كه این بیانات را كه هر یك چون كوه آتش فشان در اندرون و بیرون ایشان شعله كش بود می شنیدند و چون مار گزیده بر خود می پیچیدند و در حضور آن برگزیده لا یموت مهر سكوت بر دهان می زدند و هزاران نیش بر جگرهای ریش و خاطرهای پریش و دلهای بداندیش متحمل می شدند و ساعتی هزار مره می سوختند و می ساختند و می مردند و نفس بر نمی آوردند، و نور خدا آن به آن بر لمعان و شعشعه می افزود و خفاش را از هیمنه آن نور پاشی جز حسرت كوری و مهجوری بهره نمی گذاشت.

هم اكنون به پاره دقایق و نكات این كلمات معجز آیات كه در فهم قاصر و عقل ناقص امثال این بنده حقیر می گذرد اشارت كنیم:

از نخست فرمود كه: این قوم به جهالت رفتند و فریب ادیان و عقاید خود را خوردند كه به سلیقه ناهموار خود رفتند و آنچه خودشان خواستند پیشنهاد كردند و پیشوا و مقتدا گردانیدند، از این روی از حق روی برتافتند، پس ثابت شد كه اگر مردمان به اختیار و آراء خودشان كسی را به امامت و خلافت برگزینند عین جهالت و ضلالت و منجر به هلاكت و بركاشتن روی از پروردگار و موجب غضب خداوند قهار و دچار شدن بنار و عذاب ابد قرار است.

آن وقت می فرماید: چون این مقام به این مقدار عظیم المقدار و مخصوص به اختیار پروردگار و رسول مختار است البته برحسب حكمت الهی و تقاضای عدل خداوندی و حفظ عباد و بلاد و دین یزدان تعالی وجود و لزومش به آن حیثیت بود كه تا خداوند تعالی تمامت احكام و مایحتاج جمله انام الی یوم القیام را كه قرآن حاوی آن است برای



[ صفحه 387]



پیغمبر خود نفرستاده روح مباركش را به حضرت كبریای خود قبض نفرمود.

و حضرت پیغمبر به حكم خداوند داور كه فرمود: بایستی اتمام نعمت و اكمال دین بشود و تو به تبلیغ رسالت مأمور غیر معذوری در پایان عمر خود در سفر حجةالوداع طرق دین مبین و احكام رب العالمین را الی یوم الدین برای تمامت مسلمین و مؤمنین و مكلفین بر وجه اتم اكمل روشن و مبین و علی بن أبی طالب را به أمر خداوند علی غالب به خلافت و امامت و نگاهبانی دین و شریعت و حفظ حدود اسلامیه و سنت و امت منصوب ساخته گاهی سفر آن جهانی فرمود كه تمامت تكالیف نبوتیة و رسالتیة و ابلاغیه ی خود را كاملا گوشزد امت ساخته بدون مسئولیت در كم و بسیار به حضرت أحدیت رهسپار شد.

هیچ كس نتواند گفت خدای دین خود را ناقض گذاشت و كامل نداشت و علی بن أبی طالب را كه مایه هر دو گیتی در پیش سرمایه فضل و علمش حكم تی تی دارد برای حفظ آن و وصایت خود منصوب نداشت منكر قرآن و فحاوی و مطویات آن و كافر شده است.

از این است كه می فرماید: آیا شأن و مقام و مكان و غور و عمق این دریای بی كران را كه عقول از ادراكش بالغ نتواند باشد دانسته اید تا به سلق و عقیدت و اختیار و اختبار خودتان بخواهید تقریر امام بدهید.

پس در این كلمات و تقریر شئونات و غزارت بحر بی پایان امامت و عدم ادراك عقول بشر به نور و مقدار آن، روشن گشت كه تقریر امام و خلیفه خداوند و رسول او بالمره از اختیار و تشخیص عموم اشخاص و تعیین و ترتیب عموم اعیان دایره امكان خارج است، زیرا كه اوصاف و تكالیفی كه برای امام مقرر است از قبول استعداد و عقول نوع بشر بیرون است چنانكه می فرماید: امامت منزلت انبیاء وارث اوصیاء و خلافت پروردگار و رسول مختار و مقام أمیرالمؤمنین وارث حسنین و مهار دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عز مؤمنین و اس اسلام و بیخ و شاخه درخت مسلمانی و تمام احكام دین یزدانی از میمنت امامت جاری و ممضی است.



[ صفحه 388]



و از این كلمات شریفه معلوم شد كه امامت چون نبوت بایستی از جانب خدای باشد و مخصوص به كسانی است كه خدای تعالی ایشان را دارای نور و فروغ و ارواح ایشان را صاحب بضاعت و استعداد و قدس و لیاقتی ساخته است كه بتوانند این امانت امامت را حامل و پس از خود به دیگری مانند خود به حكم خداوند و رسول او ناقل باشند.

و اینكه فرمود: مقام أمیرالمؤمنین است، یعنی آن شخص متشخص مشخصی است كه سزاوار امارت مؤمنان است و شأن و مقام مؤمن كه خود ائمه اطهار سر دفتر مؤمنان هستند كرارا در طی این كتب مسطور شده و همچنین دارای فضایل و مناقبی است كه هر ورقش از اوراق آفرینش پهناورتر است.

پس ثابت شد كه دست احدی باذیال رفیعه این مقام نمی رسد، و چون أمیرالمؤمنین افضل از تمام سابقین است معلوم شد رتبت امامت و ولایت خاصه و خلافت منصوصه آن حضرت از نبوت دیگر انبیاء گذشته برتری دارد، چه اگر نمی داشت موجب نقصان مقام امارت مؤمنان می شد، و البته امامت و خلافت پیغمبر صلی الله علیه و آله كه سید أنبیاء و حافظ دین مبین است كه خدای در شأن آن می فرماید: «ان الدین عندالله الاسلام و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه. و لا تموتن الا و انتم مسلمون» بر سایرین ترجیح دارد.

و اینكه فرمود: امامت ارث حسنین علیهماالسلام است مكشوف شد كه پیغمبر گرامی را كه صاحب این شرع و دین است چون فرزندی ذكور نبود و خداوند بقای نسل مباركش را در علی علیه السلام و فاطمه بتول سلام الله علیها مشیت نهاده بود و آن روح و استعداد و لیاقت كه در فرزند ارجمند وارث بالاستحقاق شخص شخیص خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله بایستی در ایشان مقرر داشته تا حفظ شأن و عظمت و بقای اسم و رسم و ذكر نسل و دودمان وی از صفحه روزگار ساقط نگردد لاجرم وارث و فرزند گرامی او را این دو سبط سامی و فرزندان حسین علیهم السلام گردانید.

و از اینجا معلوم شد كه اولاد پیغمبر دارای میراث امامت و ولایت و مقر



[ صفحه 389]



خلافت و وصایت است، دیگر اینكه به حكم خدا وارث امامت فرزندان علی علیه السلام از نسل رسول و بطن بتول هستد لاغیر، پس تقریر امر امامت و خلافت از اختیار امت و طلب دیگران بیرون است و وارثیت امامت به جز فرزند زادگان آن حضرت هیچ كس را نمی رسد.

و هر كسی جز این خواهد منكر قرآن و پیغمبر است، چه تا در شخص امام نور علم و فروز كمال الهی و دارای مراتب فضایل و مناقب لایتناهی نباشد نمی تواند ناقد آیات و اخبار و مفسر محكمات و متشابهات و حافظ كلیات و جزئیات و باطن و ظاهر قرآن و احكام آن و حاكم به واردات آن و عالم به نفی و اثبات و مواقع و اوقات و ترتیبات و رعایت ازمنه و احوال مردمان و رعایت هر چیزی و هر كاری را به اقتضای وقت و رد و قبول و اجازت و منع باشد و بتواند حجت خدای در میان خلق خدای گردد و چون خورشید درخشان مربی و منیر آید و جهانیان را از ورطه غوایت به عرصه ی هدایت برساند و دائما نفوس غلیظه را به انوار مواعظ شریفه به مدارج عالیه ترقی ارتقا بخشد.

و دارای اخلاق و اوصافی باشد كه در تمام آنات روزگار در حالت صعود و طی معارج عالیه و درك مدارج سامیه گردد، و چون شهری وسیع و دریائی عظیم و عمیق پذیرای جمله نوازل و نواقل و فیض بخش تمام اشباح و هیاكل و اشباه و اماثل و چون آبی خوش گوار ارواح و ابدان تشنه كامان به وادی معارف و عوارف و حقایق را سیراب و به راه راستی و درستی دعوت و از مخاطر و مهالك نجات بخش و چون آتش فروزان قلوب سرد شده و مهجور از علم و عرفان را به شعله معرفت و بصیرت گرم و تازه و زنده گرداند.

از این روی كه امام دارای این گونه مقام است، هر كسی از امام و انوار مباركه اش دوری گزیند روی سلامت و عافیت نشأتین نبیند و پیوسته در ورطه جهل و هلاكت بنشیند و از سعادت ابدی به شقاوت سرمدی جای گزیند، این است كه می فرماید: امام چون ابری بارنده و بارانی سود رساننده و خورشیدی تابنده



[ صفحه 390]



و زمینی پهناور و هموار و چشمه گذارا و پرآب و بوستانی سبز و خرم است كه هر كس هر چه خواهد در او موجود است، و حیات جاوید و سعادت دارین از اوست و قرار و سكون مخلوق به وجود او است و بهره مندیها و ترقی اجسام و ارواح از اوست و أمین خداوند تعالی است در احكام قرآن و سنت رسول یزدان و حفظ و حراست دین و متدینین و مبین حلال و حرام و مجری حدود و احكام الهی است، و از تمام ذنوب و معاصی و عیوب معصوم است، چه اگر معصوم نبودی خلیفه حق و حكمران مطلق نمی توانست گشت.

از این روی كه دارای این صفات است یگانه روزگار است، یعنی تالی و ثانی ندارد تا او بتواند مدعی مقام امام و امامت شود پس هر كس بشود چون معصوم و دارای آن اوصاف معلوم نیست به راه خطا و عصیان و خلل و زلل اندر است و چون در علم و شأن و جلالت و حكمت و فضیلت همانند و همسنگ ندارد این است كه با هر كسی به مناظرت و احتجاج سخن فرماید بر وی چیره شود، و چون بایستی بر همه اهل روزگار اعلم و افضل باشد تا مستحق مقام امامت باشد هیچ كس از علما را قدرت تساوی با او نیست، چه اگر باشد او نیز می تواند دعوی امامت را نماید و جهت ترجیح روشن نشود و رفع نزاع نگردد.

و مقام و منصب امامت عطیه ای است از جانب حضرت احدیت كه در هر كسی آن لیاقت را نهاده باشد بدو عطا فرماید پس راجع به طلب و اكتساب نیست، یعی از كیفیات و مستدركات امور ظاهریه و علوم دنیویه و مراكز سفلیه نیست كه بتوان از معلمی چون خود یا مجاهدات نفسانیة بشریه دریافت، چه اگر چنین بودی و خدای یكی را گزیده و گروهی را محروم داشتی از عدل به عید بودی.

پس این موهبت الهی و اختصاص به امام برای این است كه مراتب و مقامات و معالم و شئونات و ارواح و عقول و استعدادات و قبولی در ذات مقدس یكی از بندگان خود خلق فرموده است كه لیاقت امامت و عصمت را پیدا كرده است.

و این شأن و مقام را در هر عصری افزون از یك نفر نتواند داشت، زیرا كه



[ صفحه 391]



همانطور كه «لو كان فیهما آلهة الا الله» اگر در یك عصری دو امام ناطق باشد نزاع و فساد ظاهر و مقام امامت و امام ساقط نگردد و نمی توان گفت مثلا چرا علی علیه السلام امام شد و برادرش عقیل نشد، زیرا كه در هر عهدی افزون از یك امام نشاید و اگر عقیل یا هر كسی دیگر امام بودی همین سخن و همین چون و چرا در حق او فرود آمدی.

و خدای تعالی شخص علی علیه السلام را به طوری كه خود خواست و مصلحت و حكمت روا می داشت با رسول گرامی خودش از یك نور بیافرید و خود داند كه چه آفرید و چرا آفرید، و ما چه دانیم سوای این شئونات و درجات و تكالیف و ترتیباتی كه در این انوار طیبه می دانیم و می شنویم و این فضایل و مناقبی كه ما تصدیق داریم صد هزاران هزار كروراند و كرورها تكالیف و شئونات و معارف و معالم و مقامات و مدارك و عناوین و عوالم در ایشان است كه جز خالق ایشان هیچ كس بر آن واقف نیست، بالای عرش صد هزار قندیل خلق شده است كه تمام آفرینش خدای از عرش و فرش و بهشت و دوزخ به جمله در یكی از آنها است و ندانیم در سایر قنادیل چیست لكن خود امام علیه السلام می فرماید: در تمام آن قنادیل نیز امامی جز ما نمی شناسند.

از این است كه می فرماید: پس كیست كسی كه او را آن مقام باشد كه بتواند به مراتب بالغه امام رسد و یا امامت شناسائی پیدا نماید، و این معنی از آن است كه مقام روحانیت و علو نفسانیت او از آن اشرف و ارفع و از مقامات این بشر مباین تر و از كیفیات مصوره این مخلوق بالاتر است كه بتوانند او را بشناسند همان طور كه خدای را به واسطه عدم مجانست و موازنت نتوان شناخت امام را نیز به واسطه ارتفاع شأن و تقدس روح و مقامات عالیه نفسانیه اش كه بیرون از حیثیات و كیفیات سایر بشر است نمی توان شناخت.

و چون به این میزان باشد این است كه از راه استعجاب و استبعاد می فرماید: هیهات هیهات عقلها در این پهنه بی آغاز و انجام گمراه و دانشمندیها در این بیان بی بدایت و نهایت سرگشته و بی چاره و چشمها در حسرت دیدار گرفتار و هر بزرگی كهن روزگار در حكم اطفال صغار خاموش و حكمای بزرگ در این بحر تفكر



[ صفحه 392]



در جوش و عموم دانایان و عقلا و خطبا و بلغا و شعراء در این عرصه ی بی پایان در خروش و مدهوش و از بیان و توصیف آن عاجز و پریشان هستند و از فهم و ادراك آن قاصر باشند.

و می فرماید: چگونه می توان به اوصاف امام سخن نمود و به كنه امام و شناس حقایق اوصاف او پی برد یا در حیز فهم درآورد و با بینوائی خود بی نیازی امام را دارا شد و عقول و افهام بتوانند بشناسائی امام راه یابند؟ هرگز این أمر میسر نشود و كجا حاصل خواهد شد و حال اینكه امام مانند ستاره رخشان است كه دست هیچ كس به ذیل رفیعش نرسد و هیچ واصفی وصف امام را نتواند.

و چون خلایق از ادراك توصیف آن مقام عاجزند و عقول ایشان از ادراك آن شئونات بی چاره و این مخلوق ضعیف را راهی به آن مقام شریف نیست پس چگونه می توانند اختیار امام نمایند یا كسی را كه دارای صفات و رتبت امامت باشد به دست آورند و هر كس چنین تصور كند به راهی صعب و محلی دشوار برآمده است و همی خواهد ادراك محلی رفیع نماید كه پیك عقل و اندیشه از دریافت آن ذلیل هستند و به عقول ناقصه خود چون خواستند امام بتراشند از سعادت ادراك آن مقام دوری و مهجوری را بهره ور شدند، چون گرد این امر محال برآمدند.

می فرماید: خداوند بكشد ایشان را، یعنی اگر در جهان نباشند و چنین مفاسد را غبار برنینگیزند هزاران هزار درجه برای ایشان از این گونه زندگی بهتر است، چه این پاینده بودن موجب ضلالت و هلاك ابدی و خسارات كثیره سرمدی است، چه مكشوف گردید كه بیانات امام رضا علیه السلام در شئونات امامت با مراتب توحید مساوی است چنانكه فرمود: «لولانا ما عرف الله و ما عبدالله».

پس امام تراشی با خدا تراشی و بت پرستی در یك حكم است، چه علت غائی خلقت برای معرفت و توحید است و این امر به ظهور انبیاء و وجود أئمه و أولیاء صورت می پذیرد، پس هر كس منكر ایشان شود با علت غائی مخالفت ورزیده است و او را همان معصیت است كه مشركین و كفار راست، چه اختیار خود را در نصب



[ صفحه 393]



امام بر مختار ایزد قهار ترجیح داده اند و صلاح دید خود را بر آنچه خدای مصلحت دیده است ترجیح بخشیده اند با اینكه نهی از این كار از جانب پروردگار در قرآن مجید مؤكدا وارد است و تقریر امام به تعیین پروردگار و به تبلیغ أحمد مختار صلی الله علیه و آله اختصاص دارد.

و همچنان از روی استعجاب می فرماید: چگونه این مردم را می سزد كه امام اختیار نمایند و حال اینكه امام عالمی است كه جاهل نگردد، یعنی مانند دیگر مردم نیست كه علم ایشان با جهل آمیخته باشد و در احكام و اوامر و پیشنهادهای خود گاهی به علم و گاهی به خطا روند و خاطی و آثم شوند و معصوم نباشند و چون معصوم نباشند مردمان به حكومت ایشان مطمئن و محكوم نگردند و چون چنین حكومتی محفوظ از خطا و زلل در كار نباشد هر كسی خواهد حكمران گردد و هیچ كس جز به قوه ی قهاریه و جبریه نخواهد محكوم دیگری باشد و چون باشد خود را مظلوم و حاكم ظالم شمارد و در باطن مخالف او باشد.

و چون این حال و این تقیه در كار باشد همواره در اندیشه چاره و رفع ظلم و ظالم و جور و جائر باشند از این روی احكام ایزدی معطل و رشته مفاسد و تباینات و مخالفات مطول و امر نظام جهان و دین و دنیا گسیخته و مضمحل گردد و أبواب عقول و قلوب مقفل شود: در عین بینائی كور و در كمال شنوائی كر و در نهایت گویائی گنگ و در جوهر دانائی از ادراك مقاصد عالیه و طریق حق و راه نجات دور و به وساوس شیطانی و هواجس نفسانی محشور و در منافع هر دو جهانی محسور باشد.

امام راعی و شبان و چراننده ای است كه هرگزش نكول نیست و در هیچ امری ملول نشود، چه اگر این دو علت در وی راه نماید امور بندگان در عهده تعطیل و منجر به فساد آید، معدن قدس و طهارت و نسك و عبادت و علم و زهادت است، چه تا جامع این صفات و عبادت، یعنی خداپرستی و خداشناسی نباشد امامت و امارت را نشاید، چه فاقد هر یك باشد ناقد ضد آن خواهد بود و با این حال در امارت او مفسده و مخالفت روی دهد.



[ صفحه 394]



و بایستی امامت او به دعوت رسول باشد چه بسیار افتد كه مردمی مقدس و زاهد و عابد و عالم و از علمای عصر اعلم باشند لكن اگر بدون ابلاغ رسول خدا باشند شایسته امامت نیستند، چه آن علم و مراتب موهوبیة الهیه را كه رسول به آن آگاه است و دیگران نمی دانند و شرط امامت در دارائی آن است وی ندارد و چون دارا نباشد خطا كند و خاطی مدعی پیدا می نماید و مخالفت در حكم اسباب ظهور مفاسد و ذهاب مقاصد است.

و امام باید از نسل بتول: یعنی از نور رسول باشد كه از جانب خدای وراثت امامت و خلافت دارند، پس اگر دیگری از سادات و علویین اگر چه دارای صفات و علوم فاخره ی فائقه باشند و مدعی أمر امامت شوند محل اعتنا و قبول نیستند، چه آن امور باطنیه معنویه الهیه مستوره را كه خدای در این ذریه طیبه و ارواح مباركه و أنوار مضیئه نهاده به دیگران عطا نفرموده است، لاجرم دیگران چون معصوم و دارای آن موهوبات الهیه نیستند در صدور احكام و حفظ مراتب و حدود دچار خطا و قصور و زلت و فتور شوند و مفاسد خطیره در نظام و قوام عالم و امم ظهور یابد.

و امام باید دارای علم نامی، یعنی علمی كه دائما از جانب حق در حال فزونی و نمو و ترقی باشد و حلم كامل كه بتواند نوازل و دواهی و حوادث و شداید روزگار را حمل نماید و بردباری فرماید، چه اگر قوه این تحمل و بردباری را نداشته باشد در حمل واردات و حلم بر صادرات عاجز گردد، و چون دارای صفت عجز و بی چارگی شود در صدور احكام و تكالیف دین و انام قاصر شود و چون قصور آید موجب فتور شود و چون فتور و سستی در امور ظهور یابد تولید مفاسد عظیمه و عواقب و خیمه و شداید فخیمه نماید و مقصد و مقصود از میان برود.

و امام بایستی مضطلع و قوی و نیرومند در كار امامت باشد، یعنی در هر صفتی از صفات بر تمام اعیان و اركان عصر پیشی و بیشی داشته باشد تا در رعایت هر گونه مقام غفلت و تعطیل نكند، اگر باید بخشید از كوه طلا و نقره دریغ نكند، اگر



[ صفحه 395]



باید امساك نمود از عطای پر كاهی دریغ فرماید.

اگر باید كشت هزاران هزار بار تیغ بگذارند، اگر باید درگذشت از قاتل فرزند دلبندش درگذرد، و اگر باید اظهار قدرت و قوت و شجاعت و پردلی نمود بر همه كس فزونی یابد، اگر باید به قناعت و عبادت و زهادت و تقیه یا اظهار خوف الهی نمایش گرفت بر تمام أهل عصر فزایش جوید و كذلك غیر ذلك.

امام باید عالم به سیاست باشد، چه اگر به امور سیاسیه و مردم داری و حفظ بلاد و طریق راه بردن عباد و اوصاف سایس موصوف و دانا نباشد امارت و حكومت را نشاید، از این است كه با اینكه جناب عمر بن خطاب مردی دانشمند با سیاست و غلیظ و درشت خوی بود، سطوت سوطش در قلوب جای داشت.

ابن أبی الحدید می نویسد: أمیرالمؤمنین علی علیه السلام از عمر در امر سیاست اعلم است و دلایلش را مذكور می دارد.

و امام باید مفروض الطاعة باشد، یعنی طاعتش را از روی استحقاق و از جانب حضرت خلاق بدانند و خلاف طاعت او را مایه خسارت و ضلالت و هلاكت دنیا و آخرت شمارند، و این حال وقتی روی می دهد كه دارای آن صفات ایزدی آیات باشد تا جهانیان بالطوع و الرغبة تابع و طایع او شوند نه از راه اجبار و تقیه چنانكه طاعت دیگر سلاطین و حكام را از روی خوف و بیم آزار پذیرفتار می شوند نه از راه قبول قلب و رخای نفس - و رعایت تقیه.

و بایستی از روی علم و بصیرت در باطن و ظاهر امور قائم به امر دین و احكام و اوامر و نواهی خدائی و معروف و منكر باشد اگر صفات امامت و علم ولایت در وجودش موجود نباشد چگونه قیام امر خدا را به وجود او ارتباط خواهد بود.

و همچنین از روی كمال خبرت و علم و سرشت عصمت ناصح عباد و حافظ دین خدا باشد اگر خودش از معاصی و معایب و مثالب معصوم و به تمام علوم و احكام كامیاب نباشد، چگونه تواند بندگان را پند دهنده و دین یزدان را نگاهدارنده گردد از این است كه می فرماید: انبیاء عظام و أئمه فخام به توفیق خدائی و علوم و حكم



[ صفحه 396]



الهیه برخورداری كامل داشته باشد به آنچه جز ایشان را بهره نیفتاده است، یعنی دیگران را آن ظرفیت و استعداد و قابلیت قبول نبوده است وگرنه در منبع فیض مطلق بخل نیست.

از این جهت علم انبیاء و اولیاء فوق علم أهل زمان ایشان است كه خدای در قرآن می فرماید: آیا آن كسی كه مردمان را از راه علم و معرفت الهی به حق می خواند شایسته تر است كه متابعتش را نمایند یا كسی كه او را این مقام و رتبت از جانب خدای عنایت نشده است.

پس هر كسی را كه خداوند تعالی به علم و حكمت ممتاز ساخت می تواند دارای رتبت مطاعیت باشد و مردم را واجب باشد كه او را متابعت نمایند، و از این روی است كه می فرماید: چون بنده را خدای رحمن برای امور عباد خود اختیار فرمود به شرح صدر سرافراز می گرداند و ینابیع حكمت را در قلب او به ودیعت می گذارد و علم را بدو الهام می فرماید.

یعنی آن علم و حكمت الهی كه جز به زمره ی پیشوایانی كه از جانب حق و ابلاغ رسول منصوب می شوند به هیچ كس عطا نمی شود و به وجود این علم و این حكمت و این معرفت و این اوصاف و این عصمت مستحق امامت و متسوجب متابعت می گردند، و از این روی هر كسی متابعت ایشان را نكند از قرآن كریم روی برگاشته است اگر چه دائما قاری قرآن باشند.

و از این است كه خداوند تعالی در حق این اشخاص كه با چشم باز و نگریدن فضایل و تفوق و تقدم أئمه أطهار علیهم السلام روی از امام انام و ولی خداوند علام و راه حق و رستگاری و برخورداری هر دو سرای و ترقی و تكمیل نفس و تهذیب اخلاق و تنمیه روح بر می تابند می فرماید: هلاكت باد ایشان را چه این هلاكت از زیستن در این نشأه و افزودن بر معاصی و ضلالت و غوایت بهتر است، و این نفرین نیز در حق این جماعت عین رحمت و كمال فضل و لطف خدای رؤف است چنانكه می فرماید: «ان الله رؤف بالعباد».



[ صفحه 397]



این رأفت شامل حال تمام عباد است اختصاص به بعضی دون بعضی ندارد، آن را هم كه معذب می دارد و به آتش می سوزاند چون در باطن امر بنگرند عین رحمت و عنایت است، همانا گوهر انسانیت چون دچار غبار معاصی و ضلالت و جهل و غباوت گردید و در كالبد بشری دچار حب دنیا كه سرآمد هر خطیئه است افتاد زنگدار و از عوالم روحانیت خارج و بعید می شود از این روی بایستی در بوته آزمایش و خلاص تابشها بیند تا از آن رذایل و غوایت و رذالت پاك و تابناك گردیده لایق سفر افلاك و اعلا علیین و بهشت برین و همالان سابقین شود.

پس این تابش در آتش نیز عین ترقی و امتیاز از اخلاط و عنار سفلیه است تا ممتاز و سرافراز شود، و تا این امتیاز حاصل نگردد و از دیو و غول جسمانیات نرهد به جائی كه شایسته اوست نرسد مانند زر دغل كه به ناچار بایستی به تاب آتش ممتحن شود و از بوته خلاصی بجهد و زر شش سری و طلای احمر خالص بیرون آید تا بهایش جانب اعتلا گیرد و جسد خالد و زینت فر سلاطین و اسباب مدار عالم شود.

أما نه این است كه این طلای احمر موجود نبوده است بلكه پوششهای نامطلوب و لباسهای نامرغوب بر او احاطه كرده است و او را از نمایش و قدر و بها بیفكنده است و سحابی بر چهره آفتاب بوده است كه به محض رفع حجاب عالم را روشن گرداند و حقیقت خود را نمودار ساخته است.

لكن نه آن است كه آن استار نیز بیهوده و لغو بوده است، مثلا اگر آهن یا مس یا سرب یا فلزی دیگر با طلای احمر ممزوج بوده نه آن است كه با أصل گوهر طلا امتزاج حقیقی پیدا كرده است بلكه امتزاجی برحسب مجاورت و نضجی از راه مجاز پیدا كرده است و برحسب حقیقت وجود از همدیگر جدا بوده اند، چه اگر جدا نبودند چگونه در حال جدا می شدند.

اگر طلا را هزار مرتبه در بوته یا تیزاب یا زیبق رجراج گذارند و بتابند و بیازمایند چون برگیرند همان است كه بود و اگر درصد مثقال طلا یك نخود فلزی دیگر باشد در حال آزمایش از همدیگر جدا شوند، بلكه در هر فلزی از فلزات



[ صفحه 398]



یا شی ء از اشیاء عالم كه امتزاج دارند و از یك حقیقت نیستند چون امتحان نمایند همین صورت امتیاز پیدا می شود.

و نه آن است كه مس یا آهن كه از طلا جدا شد بی بها نمایند، چه آهن و مس و سرب و ارزیز و سایر فلزات و معدنیات در مقام كارگری محل عمل و حاجتی باشند كه به خود آن اختصاص دارد، كار طلا از مس و مس از طلا و آهن از نقره و نقره از آهن بلكه سنگ از آنها برنیاید، و خاصیتی كه خدای در هر یك از آنها مقرر فرموده است مخصوص به همان است، سنگ الماس و یاقوت و جواهر زواهر شود و طلا اگر صد هزار سال بپاید منشاء ظهور جواهر یا آینه یا بعضی خواص دیگر كه در سنگ است نشود و این نتایج كه از سنگ برآید همه دلیل بر ترقی سنگ و طی درجات كمالیه آن است.

پس روزی تواند بود كه سنگ بهای الماس گیرد و سرب رونق زر خالص پذیرد، و خاك زمین كه این جمله از وی بیرون آید سپهر برین گردد و عناصر أربعه به تداریج با روحانیان و عرشیان هم آغوش آیند و آنچه در كمال رذالت و خباثت است بعد از آنكه زمانهای بسیار به تابشها و نمایشها و سوختنها و توختنها و انتقالات كثیره و طی دركات و درجات متعدده و امتحانات صفوت سمات دریافتند به عین شرافت و جلالت و روحانیت و مرافقت با ابرار و ترقی به مقامات عالیه و تكمیل مراتب كامكار آیند، چه خداوند تعالی این نفوس و این موجودات را برای معرفت بیافرید «خلقت الخلق لكی اعرف»، در اینجا نفرموده است «خلقت الانسان یا خلقت آدم یا خلقت الملائكة یا خلقت الأنبیاء و یا خلقت الأئمة و الأولیاء لكی اعرف».

پس به این دلیل تمام اجزای آفرینش را حق معرفت می باشد چنانكه می فرماید: «و ان من شی ء الا یسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبیحهم» پس همه چیز در این نعمت متنعم و برخوردار است.

أما چون خداوند سبحانی هیكل شریف انسانی را اشرف و احسن هیاكل آفریده و در خلقت این نوع مخلوق خود را می ستاید و می فرماید: «تبارك الله



[ صفحه 399]



أحسن الخالقین» و گوهر عقل را در این هیكل نهاده و انبیاء عظام و اولیاء فخام علیهم السلام را به این هیكل نمایش داده و در شئونات این هیكل محترم می فرماید: «عبدی اطعنی حتی اجعلك مثلی» و بهشتیان را به این هیكل توصیف و به قد و قامت و چشم و صورت و حسن منظر تمجید نموده است و می فرماید: «و ما من دابة فی الأرض الا علی الله رزقها» و ضمانت روزی دادن جنبندگان زمین را عموما فرموده است.

و كدام رزق و روزی از آن برتر است كه به نعمت معارف خدائی متنعم و برخوردار شوند و سایر اقسام مأكولات و مشروبات نیز برای این است كه آخرالأمر به این نعمت فایز شوند، و اگر این روزی و رزق شریف مكرم نباشد در سایر خوردنها و آشامیدنها و آرمیدنها حاصل چیست و نتیجه مطلوبه چه خواهد بود.

پس می توان از روی علم قاصر و نظر فاتر خود بگوئیم كه شاید تفضلات الهیه شامل آن گردد كه فرشیات عرشیات گردند و اشرار در زمره اخیار و ضلال در طریق ابدال اندر آیند و عالم كون و فساد یكباره نور واحد و انوار معرفت در نفوس تمام مخلوقات فروغ بخش گردد، و این كوریها و كریها و جهلها و غوایتها و گنگی ها و لنگیها و تاریكی ها و غوایتها مرتفع و به ضد آن نایل و به رحمت خدای از فوق و تحت و یمن و یسر و خلف و أمام درسپارد، و ما ذلك علی الله به عزیز والله تعالی اعلم.


[1] باريك يعني آفريننده خودت، يعني باري و آفريننده تو، باري نام خداي است.

[2] تاني، مخفف تواني منه.